نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





عشق چيست؟


بعضي وقتا فكر ميكني عشق چيه

دلت ميخواد تو هم عاشق باشي ...فكر ميكني عاشق بودن چقدر قشنگه ؟؟؟

چه لذتي هست كه عاشق داره و تو دركش نكردي

عاشق ميشي

دنيات دگرگون ميشه ... دست از يه سري كارات ميكشي

لحظه هات از اين رو به اون رو ميشه

حالا يكي ديگه رو دوس داري ولي نميدوني دوست داره يا نه

نميدوني بهش ميرسي يا نه

زندگيت تقسيم ميشه كه يه قسمتش چيزي جز غم و قصه نيس....


حالا با خودت فكر ميكني

عاشقايي كه عشق دو طرفه دارن چه لذتي رو دارن كه تو نداري؟

حسرت عشق بين دو تا عاشق و معشوق رو داري...

ميگي خدايا چرا اوني كه عاشقشم عاشقم نيست

چرا عشق من دو طرفه نيس؟

روزات ميگذرن عشق دو طرفه رو هم تجربه ميكني

تجربه ميكني حالا يكي رو دوس داري كه اون هم ديوانه وار دوست داره

ولي يه دوست داشتني كه آزادي هاي تو رو سلب ميكنه

آرامشت رو بهم ميريزه....شادي هاتو تلخ ميكنه

ديگه حق نداري به كسي نگاه كني با كسي حرف بزني با كسي ديگه بخندي

چون عاشقت عشقت رو باور نداره

چون قبل عشق شك و ترديد و بدبيني وجود داره

چون عشقي كه نثارش ميكني ديده نميشه

چون هميشه نيمه ي خالي ليوان ديده ميشه

حتي اگر براي اين عشق سختي ها كشيده باشي

حتي اگه واسه وفادار موندن صبركردي زندگي رو با تمام سختي هاش افسار كرده و رام كرده باشي

حتي....

وقتي يک کبوتر با کلاغ ها معاشرت مي کند، پرهايش سفيد مي ماند اما قلبش سياه

مي شود؛ دوست داشتن کسي که لياقت ندارد اسراف محبت است.

کبوتر من! تو آزادي که با هر کس دوست داري معاشرت کني. تو آزادي که به هر کجا

مي خواهي پر بکشي.

کبوتر من! مي دانم که شوق سر در آوردن از اسرار اين جهان پهناور و مرموز در وجودت بيداد

مي کند؛

مي دانم که چشم هاي خوشگلت از ديدن سير نمي شود.

مي دانم که اهل معاشرتي، خوش مشربي، شوخي، شيريني و اهل گشت و گذار.

خوب خوب مي شناسمت و بيشتر از آن چه فکر کني، مي فهممت.

کبوتر قشنگ من! تو آزادي هر کجا دوست داري براي خودت آشيانه بسازي؛

تو آزادي که آشيانه ات را با هر رنگي که مي پسندي، بيارايي.

تو اين اختيار را داري که بخواهي يا نخواهي؛

دوست داشته باشي يا نداشته باشي؛

بماني يا نماني؛ بخواني يا نخواني اما…

کبوتر ناز من! تو مي تواني خدا را بپرستي يا نپرستي؛

تو آزادي که فرشته هاي آسمان را به آشيانه ات راه بدهي يا ندهي.

اما کبوتر زيباي من! حواست جمع باشد که اگر با کلاغ ها معاشرت کني قلبت سياه مي شود؛

قلبت اگر سياه شود معنايش اين است که «مسخ» شده اي؛ يعني اين که ديگر يک کبوتر

نيستي!

ميگي خدايا عشق يك طرفه نه

خدايا عشق دو طرفه نه

خدايا لعنت به من كه شاكي بودم و شكايت كردم

لعنت به من كه از تو بيشتر خواستم

زندگي آروم و شادم رو به خاطر زياده خواهي از دست دادم

شادي هامو باختم

انسانيتم رو خرج كردم و كسي پاداشم رو نداد

خدايا آرامشم رو بهم برگردون

آرامشم رو برگردون

عشق بنده هات مال خودت



 


[+] نوشته شده توسط محدثه در 21:59 | |







 

منم اون دخترتنها گمشده توي غزلها

اوني كه تنها ترينه بي ستاره توي شبها

اوني كه دلش شكسته بانگاه سردوخسته

اوني كه بي همزبونه توي اين دنيا كه پسته

منم اون دختر تنها گمشده توي غبارا

تك وتنها وتوفكرم پره ازقصه ورويا

روياي ليلي ومجنون روياي شيرين وفرهاد

رويايي كه دل ويرون با خيالش بشه اباد

***********************************


[+] نوشته شده توسط محدثه در 15:20 | |







حرف دلتو بزن

پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی کار میکرد. اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت. هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با اون… بعد از یک ماه پسرک مرد… وقتی دخترک به خونه اون رفت و ازش خبر گرفت مادر

پسرک گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد… دخترک دید که تمامی سی دی ها باز نشده… دخترک گریه کرد و گریه کرد تا مرد… میدونی چرا گریه میکرد؟ چون تمام نامه های عاشقانه اش رو توی جعبه سی دی میگذاشت و به پسرک میداد!


 

[+] نوشته شده توسط محدثه در 10:45 | |







عكس جالب


[+] نوشته شده توسط محدثه در 18:4 | |







سرخ مي شوي وقتي مي شنوي دوستت دارم

 

زرد مي شوم وقتي مي شنوم دوستش داري

 

چهار شنبه سوري راه انداخته ايم......

 

سرخي تو از من...

 

زردي من ازتو...

 

وتو هميشه مي پري ومن هميشه مي سوزم...

 


[+] نوشته شده توسط محدثه در 12:40 | |







قرار بود اشكنك باشد وسرشكستنك!!!

 

           

 

            ولي اين بازي كه توراه انداختي سراسر دل شكستنك بود وبس...               

 

 


[+] نوشته شده توسط محدثه در 18:1 | |







چه بگويم كه ضربه اخر را خدايم زد…

.

.

.

وقتي براي رفتن استخاره كردي وخوب امد…!

 

 

 

.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*

 

 

هيچ وقت نگورسيديم ته خط

 

 

اگرهم احساس كردي رسيدي ته خط

 

 

به يادبياور كه معلم كلاس اولت گفت نقطه سرخط***    

 

 

 

 


[+] نوشته شده توسط محدثه در 23:52 | |







دلم تنگ مي شودگاهي

.

.

كمي برگرد بي انصاف


[+] نوشته شده توسط محدثه در 14:20 | |







بوسه...

شب دودلداده درآن كوچه تنگ

مانده درظلمت دهليز خموش

اختران دوخته برمنظره چشم

ماه بربام  سراپاشده  گوش!

درميان بود به هنگام وداع

گفتگويي به سكوت وبه نگاه

 

 

ديده ي عاشق ولعل لب يار

دل معشوقه وغوغاي گناه

عقل روكرد به تاريكي ها

عشق همچون گل مهتاب شكفت

عاشق تشنه لب بوسه طلب

هم چنان شرح تمنا مي گفت

 

 

سينه برسينه ي معشوق فشرد

بوسه اي زان لب شيرين بربود

دختراز شرم سر انداخت به زير

ناز مي كرد ولي راضي بود!

اولين بوسه جان پرور عشق

لذت انگيزتر از شهدوشراب

لاجرم تشنه ي صحراي فراق

به يكي بوسه نگردد سيراب

 

نوبت بوسه دوم كه رسيد

دخترك دست تمنا برداشت

عاشق تشنه كه اين ناز بديد

بوسه رابرلب معشوق گذاشت***

  

 

 

 


[+] نوشته شده توسط محدثه در 17:10 | |







دنبال وجهی می گردم
که تمثیل تو باشد
زلالی چشم هات
بی پایانی آسمان
مهربانی دست هات
...
نوازش گندمزار
و همین چیزهای بی پایان.
نمی دانستم دلتنگیت
قلبم را مچاله می کند
نمی دانستم وگرنه
از راه دیگری
جلو راهت سبز می شدم
تمهیدی، تولد دوباره ای، فکری
تا دوباره
در شمایلی دیگر
عاشقت شوم.
گفته بودم دوستت دارم؟

[+] نوشته شده توسط محدثه در 14:5 | |







وفادار

پسر : ضعیفه! دلمون برات تنگ شده بود...اومدیم زیارتت کنیم!
دختر : تو باز دوباره گفتی ضعیفه؟؟؟
پسر : خوب... «منزل» بگم چطوره !؟
دختر : واااای... از دست تو!!!
پ: باشه... باشه...ببخشید «ویکتوریا» خوبه ؟

... د: اه... اصلا باهات قهرم.
پ: باشه بابا... تو «عزیز منی»، خوب شد؟... آَشتی؟
د: آشتی، راستی... گفتی دلت چی شده بود؟
پ: دلم ...!؟ آها یه کم می پیچه...! از دیشب تا حالا .
د: ... واقعا که...!!!

پ: خوب چیه... نمیگم... مریضم اصلا... خوبه!؟
د: لوووووووس...
پ: ای بابا... ضعیفه! این نوبه اگه قهر کنی، دیگه نازکش نداری ها !
د: بازم گفتی این کلمه رو...!؟؟؟
پ: خوب تقصیر خودته...! میدونی که من اونایی رو که دوست دارم اذیت می کنم... هی
نقطه ضعف میدی دست من!
د: من از دست تو چی کار کنم...
پ: شکر خدا...! ، دلم هم پیچ میخورد چون تو تب و تاب ملاقات تو بود...؛ لیلی قرن
بیست و یکم من!!!
د: چه دل قشنگی داری تو... چقدر به سادگی دلت حسودیم می شه.
پ: صفای وجودت خانوم .
د: می دونی! دلم تنگه... برای پیاده روی هامون... برای سرک کشیدن توی مغازه های
کتاب
فروشی و ورق زدن کتابها... برای بوی کاغذ نو... برای شونهبه شونه ات راه رفتن و
دیدن نگاه
حسرت بار بقیه... آخه هیچ زنی، که مردی مثل مرد من نداره!
پ: می دونم... میدونم... دل منم تنگه... برای دیدن آسمون تو چشمای تو، برای
بستنیهای
شاتوتی که با هم می خوردیم... برای خونه ای که توی خیال ساخته بودیم و من مردش
بودم...!
د: یادته همیشه به من میگفتی «خاتون»؟
پ: آره... یادمه، آخه تو منو یاد دخترهای ابرو کمون قجری می انداختی!
د: آخ چه روزهایی بودن... ، چقدر دلم هوای دستای مردونه ات رو کرده... وقتی توی
دستام گره می خوردن... مجنون من.
پ: ...
د: چت شد؟ چرا چیزی نمی گی ؟
پ: ......
د: نگاه کن ببینم...! منو نگاه کن...
پ: .........
د: الهی من بمیرم...، چشمات چرا نمناک شده... فدای تو بشم...
پ: خدا ن... (گریه)
د: چرا گریه می کنی...؟؟؟
پ: چرا نکنم...؟! ها!!!؟
د: گریه نکن... من دوست ندارم مرد من گریه کنه... جلوی این همه آدم... بخند
دیگه...، بخند...
زود باش بخند.
پ: وقتی دستاتو کم دارم چه جوری بخندم... کی اشکاموکنار بزنه که گریه نکنم ؟
د: بخند... وگرنه منم گریه می کنما .
پ: باشه... باشه... تسلیم. گریه نمی کنم... ولی نمیتونم بخندم .
د: آفرین ، حالا بگو برام کادوی ولنتاین چی خریدی؟
پ : تو که می دونی... من از این لوس بازی ها خوشم نمیاد... ولی امسال برات کادوی
خوب آوردم.
د:چی...؟ زود باش بگو دیگه... آب از لب و لوچه ام آویزون شد.
پ: ...
د: باز دوباره ساکت شدی...!؟؟؟
پ: برات... کادددووو...(هق هق گریه)... برایت یک دسته گل رُز!،
یک شیشه گلاب!
و یک بغض طولانی آوردم...!
تک عروس گورستان!
پنج شنبه ها دیگه بدون تو خیابونها صفایی نداره...!
اینجا کنار خانه ی ابدیتت می نشینم و فاتحه می خوانم.
نه... اشک و فاتحه
نه... اشک و دلتنگی و فاتحه
نه... اشک و دلتنگی و فاتحه... و مرور خاطرات نه چنداندور...
امان... خاتون من!!!تو خیلی وقته که...
آرام بخواب بانوی کوچ کرده ی من....
دیگر نگران قرصهای نخورده ام... لباس اتو نکشیده ام و صورت پف کرده از بیخوابیم
نباش...!
نگران خیره شدن مردم به اشکهای من هم نباش...!
بعد از تو دیگر مرد نیستم اگر بخندم...

[+] نوشته شده توسط محدثه در 22:51 | |







بلند ترين شاخه درخت ، يک واژه را مي فهمد ، و آن هم تنهائيست . . .

.

.


[+] نوشته شده توسط محدثه در 15:16 | |







ديرگاهيست که تنها شده ام / قصه غربت صحرا شده ام

وسعت درد فقط سهم من است / باز هم قسمت غم ها شده ام

دگر آئينه ز من با خبر است / که اسير شب يلدا شده ام

من که بي تاب شقايق بودم / همدم سردي يخ ها شده ام

کاش چشمان مرا خاک کنيد / تا نبينم که چه تنها شده ام . . .


[+] نوشته شده توسط محدثه در 15:49 | |







صداي چک چک اشکهايت را از پشت ديوار زمان مي شنوم و مي شنوم که چه معصومانه در کنج سکوت شب ‌، براي ستاره ها ساز دلتنگي مي زني و من مي شنوم مي شنوم هياهوي زمانه را که تو را از پريدن و پرکشيدن باز مي دارد آه ، اي شکوه بي پايان اي طنين شور انگير من مي شنوم به آسمان بگو که من مي شکنم ! هر آنچه تو را شکسته و مي شنوم هر آنچه در سکوت تو نهفته


[+] نوشته شده توسط محدثه در 15:4 | |








[+] نوشته شده توسط محدثه در 14:59 | |








[+] نوشته شده توسط محدثه در 14:56 | |







شجاعت مي خواهد وفادار احساسي باشي كه

 ميداني  شكست ميدهد روزي نفس هاي دلت را...


[+] نوشته شده توسط محدثه در 16:53 | |








[+] نوشته شده توسط محدثه در 16:23 | |








[+] نوشته شده توسط محدثه در 16:15 | |







تو میگی بدون من دنیا برات زندونه تنگه ، من میگم بگو عزیزم تو دروغاتم قشنگه .
 
 


[+] نوشته شده توسط محدثه در 12:5 | |



صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد